سخن دل

حاضرجوابی

روزی نویسنده ی جوانی از جورج برناردشاو (نمایشنامه نویس ایرلندی) پرسید : شما برای چی می نویسید؟

برناردشاو جواب داد : برای یک لقمه نان !

نویسنده ی جوان برآشفت که : متاسفم ! برخلاف شما من برای فرهنگ می نویسم.

برناردشاو گفت:عیبی ندارد پسرم ! هر کدام از ما برای چیزی که نداریم می نویسیم!

+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:داستانک,ساعت16:15توسط shadi | |

غرور

  دیوژن که به خاطر روش خاص زندگی کردنش ، همه ی مردم شهر او را می شناختند ، یک روز در حالی که داشت از روی پل باریکی می گذشت ، با شخص ثروتمندی مواجه شد 

  که غیر از ثروتش امتیاز دیگری نسبت به دیگران نداشت.

   یکی از آن دو باید کنار می رفت تا دیگری بتواند رد شود.مرد ثروتمند گفت : من کنار نمی روم تا یک ولگرد رد شود .

    دیوژن خود را کنار کشید و گفت : اما من این کار را می کنم.

+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:داستانک,ساعت16:2توسط shadi | |